هنر آن وجه از زندگی است که قالب نمیپذیرد
در پایان کیوان صادقی نویسنده «دوازده نت برای سکوت» با صرف نظر کردن از
بحث تکنیک و عناصر داستان، به بیان دیدگاهش درباره فرمولهای داستان نویسی
پرداخت و گفت: به هیچ عنوان به فرمول پایبند نیستم و معتقدم فرمول و
پارامترها ساخته کسانی است که نمیتوانند بنویسند. من فهمیدهام که
فرمولها را بازندهها مینویسند. اگر بپذیریم هنر، خرق عادت است، به نظرم
نباید آن را فرموله کنیم. اگر هنر را به عنوان یک اثر بپذیریم، هنر آن وجه
از زندگی است که قالب نمیپذیرد.
امیربانو کریمی از استادان بنام و بازنشسته ادبیات فارسی دانشگاه تهران، متخصص در سبک هندی و صائب شناسی، همکار و همسر استاد «مظاهر مصفا»؛ نخستین فرزند «مرحوم سیّدالشعرا امیری فیروزکوهی» قصیدهسرای نامدار معاصر است. او به حکم «خذ العلم من افواه الرجال» با شاعران، نویسندگان، علما و هنرمندانی که به منزلشان رفت و آمد داشتند آشنا و به این حوزه علاقهمند شد و از همین روی از نویسندگانی است که بیشتر در متون کلاسیک چه نظم و چه نثر به پژوهش پرداخته است و در چهارمین همایش چهرههای ماندگار در سال ۱۳۸۳ به عنوان چهره ماندگار زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد. در ادامه سلسله گفتوگوها با چهرههای ماندگار حوزه ادبیات و اندیشه کشورمان، این بار در خبرگزاری کتاب ایران میزبان این بانوی ادیب و فرهیخته بویم، آنچه در پی میآید حاصل این گفتوگوی صمیمانه است.
روی کارل، نویسنده کتاب در زمان نگارش اثرش، خبرنگار رومه گاردین بود و
نوشتن این کتاب را از 2006 آغاز و برای نگارش آن بسیار تحقیق کرد. به طوری
که پژوهشهای میدانی را با سخن گفتن با بسیاری از مردم ونزوئلا از جمله
دستفروشها، رانندگان تاکسی، نگهبانهای مجتمعهای مسی، محافظان مقامات
بلندپایه، ن خانهدار ، مزرعهداران و . انجام داد. کارل تا سال 2013
چهار دفترچه اطلاعات درباره چاوئز جمعآوری کرده بود اما برای نوشتن
زندگینامه فرمانده به آن اکتفا نکرد و برای تکمیل پژوهشهایش پای سخن
مقامات دولتی نیز بنشیند و سخنان متفاوت آنها را نیز بشنود.
در بخشی از کتاب در توصیفی از چهره چاوئز آمده است: «صبح یکشنبه آرامى در
فوریه ۲۰۱۰ بود، در یازدهمین سال انقلاب، و فرمانده از کاخ صورتى -
سفیدرنگش بیرون آمده بود تا گردشى در شهر بکند. آفتاب مىدرخشید و
حالوهوایى فارغالبال حاکم بود. از دور که نگاه مىکردى مىتوانستى
فرمانده را از نحوه راه رفتن آشنایش تشخیص بدهى، با دستها و پاهایى که
هماهنگ با هم حرکت مىکردند، یک دو، یک دو، انگار هنوز همان سرباز سابق
است. گذر زمان تأثیرش را بر چهره فرمانده گذاشته بود، صورتش گوشتالوتر و
آروارههایش بزرگتر از قبل شده بود، و همینطور پایینتنهاش پت و پهنتر
از هر زمان دیگرى به نظر مىرسید. اما او دست رد به سینه پیرى گذاشته بود.
کتاب «فرمانده»، ونزوئلا هوگو چاوز اثر روری کارل با ترجمه بیژن اشتری از
سوی نشر ثالث به چاپ رسیده و در غرفه این نشر در سی و دومین نمایشگاه
بینالمللی کتاب تهران عرضه میشود.
«فرمانده»، ونزوئلا هوگو چاوئز به زندگی، تهایش در دوران
ریاستجمهوری، چگونگی اجرای برنامهها در حوزههای مختلف و اوضاع و احوال
کنونی کشور پرداخته است. کتاب حاضر به گفته واشنگتنپست، پرتره زنده و
جانداری از یک پدیده آمریکای لاتینی است؛ دیکتاتوری برآمده از صندوق آرا.
چاوئز به عنوان رهبر «انقلاب بولیواری» شناخته میشود و به خاطر تهای
سوسیال دموکراتیک، ضدیتش با جهانیسازی نئولیبرالیبرالی و ت خارجی
ایالاتمتحده آمریکا و حمایت از مواضع ایران و فلسطین مشهور بود.
مار بوآ دم خود را در نشانه jabbed دوباره و هری در خواندن: این نمونه که در باغ وحش تربیت. "آه، من می بینم - بنابراین شما هرگز به برزیل نرفته اید؟"
همانطور که مار سرش را تکان داد، فریاد زدگی هری پشت سر هر دو آنها را پرید. "دادلی! MR. دورسلی! بیایید و به این نکته نگاه کنید! شما نمی دانید چه کاری انجام می دهید! "
دادلی به سرعت سریع به سمت او حرکت کرد.
او گفت، "از راه، تو،" هری را در دنده ها مشت زد. هری در تعطیلات به سر می برد. چه آمد اتفاق افتاد خیلی سریع هیچ کس را دیدم که چگونه از آن اتفاق افتاد - یک ثانیه، اسکله ها و دادلی خم شده بودند راست تا نزدیک به شیشه، بعدی، آنها با صدای زوزه وحشت افتاده اند.
هری بلند شد و گاز گرفت. چشمانداز مخزن مخزن بوآی از بین رفته است. مار بزرگی بر روی زمین افتاد. مردم در خانه خزنده فریاد می کشیدند و برای خروج از خانه می روند.
به عنوان مار به سرعت گذشته او تضعیف، هری می توانستم قسم خورده کم، صدای خش خش صدا گفت: "برزیل، در اینجا من می آیند. . تشکر، amigo. "
نگهبان خانه خزنده در شوک بود.
"اما شیشه،" او گفت، "جایی که شیشه ای برود؟"
مدیر باغ وحش خود را گربه پتونیا یک فنجان چای قوی و شیرین در حالی که او بارها و بارها عذر خواهی کرد. پریس و دادلی فقط می توانستند ببخشند. تا آنجا که به هری دیده بود، مار بود هر چیزی به جز ضربه محکم و ناگهانی به شوخی در پاشنه خود را به عنوان آن را به تصویب انجام می شود، اما در زمان theywere همه پشت در ماشین عمو ورنون را، دادلی چه آنها گفتن چگونه آن را نزدیک به خاموش پای او می پرسم، در حالی که Piers قسم می خورد که تلاش کرد تا او را به مرگ بکشد. هری، حداقل، چیزی که پیره آرامش می دهد به اندازه کافی می گوید، "هری، چه شما در مورد صحبت هری،؟"
"این خسته کننده است،" دادلی ناله کرد. او دور زد.
هری در مقابل مخزن حرکت کرد و به شدت به مار نگاه کرد. مردم احمقانه انگشتان خود را روی شیشه می کشند و تلاش می کنند تا آن را در تمام طول روز از بین ببرند. این بدتر از داشتن یک کمد به عنوان یک اتاق خواب، که در آن تنها بازدید کننده چه خاله پتونیا چکش بر روی درب به شما از خواب بیدار شد. حداقل او بقیه خانه را گرفت.
مار چشمانش را باز کرد. هری، به آرامی، به آرامی.
این معجزه است
هری نگاه کرد سپس او به اطراف نگاه می کند. آنها نبودند او به مار نگاه کرد و همچنین چشمک زد.
مار گاو سر خود را به سمت عمو ورنون و دادلی، و سپس چشم خود را به سقف مطرح شده است. هری نگاهی به او کرد و گفت:
"من تمام وقت آن را می گیرم
"من می دانم،" هری از طریق شیشه لرزید، هر چند که مطمئن نبود که مار او را بشنود. "باید واقعا آزار دهنده باشد".
مار زود قضاوت کرد.
هری پرسید: "از کجا آمده اید؟"
مار آن دم را در علامت کوچکی در کنار شیشه گذاشت. هری نگاهش کرد.
متولد بوآ، برزیل.
"چی خوب هست؟"
همکلاسیهایتان در دوران دانشکده چه کسانی بودند؟
دکتر محقق، آریانپور، خانم دکتر صنعتی که استاد دانشگاه ملی شده بود و اخیرا فوت کرد و.
از سابقه تدریستان بگویید، کجاها تدریس داشتید؟
آن موقع دبیر دبیرستانها بودم، در دبیرستان شهناز و پروین اعتصامی تدریس
میکردم، عربی من خوب بود بیشتر هم عربی درس میدادم. بعد از آن، فرح مدرسه
عالی دختران را درست کرد. دانشکدهای بود به تقلید از دانشکدههای آمریکا
که برای دخترها درست کرده بودند، الان به نام دانشگاه اهرا معروف است، من
آنجا تدریس کردم البته هنوز از آموزش و پرورش منتقل نشده بودم و در آنجا
حقالتدریس بودم. یکی، دوسالی آنجا بودم، بعد آقای حکمت مدرسه عالیه
ادبیات و زبانهای خارجی را تاسیس کرد، نمیدانم الان به چه نامی معروف
است، مثل اینکه جزو دانشگاه علامه شده است، مدتی آنجا حقالتدریس کار
میکردم، تا اینکه بعد برای ورود به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران امتحان
دادیم -که عده کثیری شرکت کرده بودند فکر کنم 20 یا 25 نفر بودند- معدل من
هفده و خردهای شد و نفر اول شدم، سه نفر را پذیرفتند و من اولین بودم. از
سال 1353با سمت استادیار به دانشکده ادبیات آمدم و بعد از چند سال استاد
شدم.
"آیا شما هنوز؟" او خواستار.
هری گفت: "تقریبا".
"خب، گرفتن یک حرکت در، من می خواهم شما را به پس از بیکن است. و آیا شما جرات اجازه دهید آن را بسوزاند، من همه چیز کامل در روز تولد مسلک را می خواهید. "
هری سوگند خورد
"چی گفتی؟"
"هیچ چیز، هیچ چیز ."
روز تولدلی - چطور می توانست فراموش کند؟ هری آرام از تخت خارج شد و به دنبال جوراب بود. او یک جفت در زیر تخت خود را، و پس از کشیدن یک عنکبوت کردن یکی از آنها، آنها را در. هری چه استفاده می شود به عنکبوت، به دلیل کمد زیر پله ها کامل از آنها بود، و آنچه که در آن او خواب است.
وقتی لباس پوشید، به آشپزخانه رفت. ارائه تولد دادلی. به نظر میرسد که دادی کامپیوتر جدیدی دارد که میخواهد، و نه تلویزیون دوم و دوچرخه مسابقه. مگر اینکه البته همکاری کسی مشت - دقیقا به همین دلیل دادلی می خواستم یک مسابقه دوچرخه سواری رمز و راز به هری بود، به عنوان دادلی بسیار چاق بود و ورزش متنفر بودم. هری پاندل مورد علاقه دادل، هری بود، اما او اغلب او را نداشت. هری این را نگاه نکرد، اما خیلی سریع بود.
شاید برای کابین تاریکی چیزی داشت، اما هری همیشه برای سنش کوچک و لاغر بود. دادلی، و دادلی حدود چهار برابر بزرگتر از او بود. هری یک چهره نازک، زانوها، موهای سیاه و چشمان سبز روشن داشت. او دور شیشه ای با بسیاری از نوارهای چسبناک پوشانده بود؛ زیرا دورلی او را در بینی گذاشته بود. هری در مورد ظاهر خود، تنها چیزی که اسکار بسیار نازکی در پیشانی اش بود، مانند یک پیچ و تاب رعد و برق بود. او آن را تا زمانی که می تواند بود، و او هرگز می تواند به یاد داشته باشید آنچه که او کردم.
او گفت: "در تصادف اتومبیل زمانی که پدر و مادر شما درگذشت. "و سوالات را نپرسید".
سوالات را مطرح نکنید - این اولین قاعده برای زندگی آرام با Dursleys است.
تقریبا همه چیز در ایران یافت میشد
بسیاری از سرآشپزان ماهر معتقدند هنر آشپزی جا و مکان نمیشناسد با هر ماده
غذایی در هر کجای دنیا که باشید میتوانید غذای مورد دلخواه خود را تهیه
کنید؛ ترزاماریا شوزمن، اصلیترین سرآشپز «اشتهای ایتالیایی» در این باره
معتقد است: از کودکی همواره به آشپزی علاقهمند بودم. من در قسمتهای مختلف
دنیا هم زندگی کردم؛ بنابراین عادت کردم که با مواد اولیه در هر کشوری
غذاهای ایتالیایی تهیه کنم. خوشبختانه ایران کشوری پهناور است که اغلب مواد
اولیه غذاها در آن یافت میشود یا مشابه آن وجود دارد.
درباره این سایت